اسم من متین شکاری است اما بیشتر مردم مرا با نام هنری تاین می شناسند. نویسنده ای که داستان هایش از رنج مردمش حکایت می کند. از مبارزات ناتمام مانده و رویاهای مدفون در سنگ و سرب. اما در عین حال، همیشه چیزی در قلب نوشته های من وجود دارد که زنده می ماند، چیزی که نمی میرد، و آن امید است.
زندگی من از ابتدا بین دو جهان شکل گرفته است. یکی شهری است که در آن بزرگ شدم و دیگری روستایی است که به آن برگشتم. من در روستای ملحم از توابع سلماس به دنیا آمدم اما در یک سالگی به دلیل شرایط کاری پدرم به تهران نقل مکان کردیم و تا 12 سالگی در آنجا زندگی کردم.
اولین بار در تهران بود که با هنر آشنا شدم. در 9 سالگی وارد گروه های آواز و شعر شدم. در آنجا یاد گرفتم که چگونه کلمات را کنار هم بگذارم و از موسیقی کلمات لذت ببرم. کلاس های رایگان شعر استاد موسوی نیز یکی از مکان هایی بود که مرا بیشتر به دنیای ادبیات کشاند. با وجود اینکه آن روزها فقط کلمات را قورت می دادم، هنوز نمی دانستم که روزی خودم خواهم نوشت.
اما زندگی همیشه راه خود را دارد. به دلیل مشکلات اقتصادی و فرهنگی به زادگاهم روستای ملحم برگشتم. دنیای آنجا با دنیای شهری که من در آن بزرگ شدم متفاوت بود. در این بازگشت انگار چیزی درونم شکسته بود. انگار دو نیم شده بودم؛ نیمی از من هنوز در خیابان های تبریز قدم می زدم و نیمی دیگر در کوچه پس کوچه های خاکی روستا.
در نوجوانی که بیشتر همسالانم درس می خواندند، در ساختمان های تهران و تهران با بیل و چکش کار می کردم. دستانم سریعتر از قلبم ساکت شدند. هر روز بیشتر و بیشتر می گذشت، می توانستم احساس کنم چیزی در درونم فرو می ریزد، چیزی که نمی خواستم از دست بدهم.
در همان روزها بود که نویسندگی را جدی گرفتم. ادبیات برای من پناهی شد از تمام زخم هایی که دنیا بر من زد. وقتی شعر حافظ را خواندم، فهمیدم که می توان از دل تاریکی نوشت. اشعار اخوان ثالث، سهراب سپهری و حتی شاملو در شب های طولانی کار و خستگی چراغانی شد.
چند سال بعد، به لطف 49 کتاب در سوئد، اولین مجموعه شعرم، دیوان تاین را منتشر کردم. این کتاب حاوی غزل، مثنوی و شعر نو بود.
کم کم شروع به نوشتن رمان کردم و به سراغ داستان هایی رفتم که کمتر کسی نوشته بود. ادبیات کردی و تاریخ مردمم همیشه در ذهنم بود. چیزی که به ندرت در کتاب ها درباره اش خوانده بودم، اما در کوه ها و در چشم مردمم دیده بودم.
یکی از اولین رمان هایی که نوشتم لاتما بود. این کتاب به همسان سازی مردم کرد در دوران پهلوی، نقد قبیله گرایی و داستانی دردناک می پردازد که پایانی ندارد. برای من لاتما فقط یک داستان نبود، بلکه روایت یک تاریخ فراموش شده بود که باید گفته می شد. این کتاب در ماه های آینده توسط چاپخانه سیب سرخ در تهران منتشر خواهد شد.
نوشته های من متاثر از ادبیات روسی و فرانسوی بود. نویسندگانی مانند داستایوفسکی، چخوف و آلبر کامو نقش بزرگی در شکلدهی به دیدگاههای فلسفی من داشتند. اما در کنار آنها عباس معروف و محمود دولت آبادی نویسندگانی بودند که تأثیر عمیقی بر دنیای فکری و ادبی من گذاشتند.
نوشتن برای من فقط یک سرگرمی نبود. من ادبیات را وسیله ای برای فریاد زدن حقیقت می دیدم. به همین دلیل همیشه سعی کردهام در نوشتههایم از دیدگاه مردم، درد و رنجهایشان صحبت کنم.
بعد از لاتما پروژه دیگری را شروع کردم. «برای همایون» داستان یک پناهنده جنگی از روژاوا است که در میان تبعید، جنگ و تبعید به دنبال یافتن تکه های گمشده هویت خود است. این کتاب نیز مانند دیگر نوشتههای من تلاشی است برای ثبت سرگذشت کسانی که تاریخ آنها را فراموش کرده است.
مدتی در ماهنامه اورسی کار کردم و در این مدت تحقیقات زیادی در مورد تاریخ و فولکلور کردی انجام دادم. من همچنین با نقاشان برجسته ملاقات کردم و سعی کردم از دیگر اشکال هنری برای گفتن داستان هایم الهام بگیرم.
اما چیزی که همیشه برای من مهم بوده تاثیر واقعی ادبیات است. به همین دلیل تصمیم گرفتم سود حاصل از فروش «لاتمه» را به درمان یک دختر سرطانی اختصاص دهم. نوشتن برای من فقط یک وظیفه فردی نیست، بلکه یک مسئولیت اجتماعی است.
گاهی اوقات مردم از من می پرسند که چرا می نویسم. چرا به جای فرار از آن، به مرور درد خود ادامه می دهید؟
پاسخ من همیشه یکسان است: “چون ما فراموش شده ایم، زیرا باید بنویسیم تا فراموش نکنیم. زیرا اگر این کار را نکنیم دیگران تاریخ ما را جور دیگری خواهند نوشت.”
هنوز راه درازی در پیش دارم. اما اگر تا به حال توانسته باشم در ذهن یک نفر تفاوت ایجاد کنم، کسی را وادار کنم حتی برای یک لحظه فکر کند، می دانم که نوشته ام بیهوده نبوده است.
نوشتن برای من چیزی بیش از یک سرگرمی یا اشتیاق است. این وظیفه ای است که احساس می کنم بر دوش من است. تاریخ، فرهنگ، زبان و رنج مردمم همیشه برای من منبع الهام بوده است، اما نه صرفاً توصیفی یا نوستالژیک، بلکه به عنوان مواد خامی برای تبدیل شدن به فرم ادبی. معتقدم ادبیات نه تنها باید بستری برای روایت باشد، بلکه باید بستری برای بازآفرینی، نقد و اعتراض باشد.
وقتی می نویسم، تاریخ را بازآفرینی می کنم، اما نه آن گونه که مورخان رسمی آن را ثبت کرده اند. تاریخ برای من مجموعه ای ثابت از رویدادها نیست، بلکه یک روند زنده است که در حافظه جمعی، در زبان، در فولکلور، در ذهن مردم باقی می ماند. نوشتن درباره رهبران و رزمندگان کرد، نوشتن درباره مردمی است که همواره در مسیر مبارزه زیر فشار، خیانت و جنگ نابرابر زندگی کرده اند. من از چهره هایی در تاریخ استفاده می کنم که اغلب به حاشیه رانده می شوند، شخصیت هایی که در روایت رسمی نادیده گرفته می شوند. زنانی نیز بوده اند که تاریخ کمتر به آنها توجه کرده است. اما در نوشته هایم آنها را نه به عنوان شخصیت های حاشیه ای، بلکه به عنوان قلب تپنده مبارزات به تصویر می کشم. دختران جنگ حلبچه، زنانی که نه تنها جان سالم به در بردند، بلکه مبارزان واقعی حملات شیمیایی و سال های جنگ بودند، همیشه بخشی از دغدغه های نویسندگی من بوده اند.
این زنان نه تنها در میدان جنگ جنگیدند، بلکه در برابر تاریخ مقاومت کردند، در برابر فراموشی و روایات تحریف شده مبارزه کردند. من آنها را در ادبیاتم با استفاده از زبان اگزیستانسیالیستی به تصویر می کشم. زنانی که در میان پوچی و مرگ، زندگی را با دستان خود شکل می دهند و به دنبال معنا هستند. آنها نه تنها قربانیان جنگ هستند، بلکه خالق داستان های جدید مبارزه نیز هستند.
نمادها در ادبیات من نقش اساسی دارند. اما این نمادها مصنوعی یا از پیش تعیین شده نیستند. هر شخصیت، هر رویداد و هر مکانی به خودی خود تبدیل به یک نماد می شود. در «لاتما» روستا فقط یک مکان نیست، بلکه تمثیلی از وطن و ریشه های در معرض تهدید است. زبان نه تنها وسیله ارتباطی است، بلکه آخرین سنگر هویت است. شخصیتهای من گاهی متوجه نمیشوند که چگونه به نماد تبدیل میشوند، اما در قلب تاریخ، در قلب روایت، به مفهومی خارج از خود تبدیل میشوند.
من از واقع گرایی به عنوان وسیله ای برای گفتن حقیقت استفاده می کنم. اما حقیقت همیشه امری عینی نیست. حقیقت می تواند چند لایه و پیچیده باشد. در رمانهای من، تاریخ آنطور که ثبت شده است، روایت نمیشود، بلکه بهصورت تجربهشده گفته میشود. این به معنای پرداختن به جزئیاتی است که معمولاً نادیده گرفته می شوند: درد خاموش، خیانت های ناگفته، چهره های غیرقابل تشخیص.
اعتراض جزء لاینفک ادبیات من است. اما این اعتراض یک فریاد خام و غیر منطقی نیست. بلکه تحلیلی از گذشته، نقد حال و هشداری برای آینده است. من از تاریخ برای انتقاد از زمان حال استفاده می کنم زیرا معتقدم آنچه امروز تجربه می کنیم ادامه الگوهایی است که قرن ها پیش شکل گرفته است.
چرا می نویسم
می نویسم چون نمی خواهم فراموش کنیم.
نمیخواهم تاریخ را از زبان دیگران بشنویم، نمیخواهم داستان مردمم در وسط کتاب رسمی گم شود.
من می نویسم زیرا هر شخصیت، هر رویداد، هر لحظه معنایی دارد که باید پیدا شود.
می نویسم چون جنگ هنوز تمام نشده است، کلمات هنوز می توانند بجنگند، هنوز حقایقی وجود دارد که باید گفت.
من می نویسم چون کردها زنده اند، هنوز می جنگند، داستان هایشان ادامه دارد.